مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

روز های زندگی من

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟   تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌ (مهدی فرجی) فقط چند ماه از در آغوش کشیدنت محروم بودم عزیز دلم. باورش سخت است که بعد از گذشت نزدیک به یازده ماه اینقدر سنگین شده ای که توان بلند کردنت را ندارم. با همه ی خرسندی ام بابت رشد و بالیدنت غمی به اندازه ی عالم دلم را پر کرده، که از بیانش عاجزم. تو اینقدر مرد شده ای و من اینقدر غافل بودم. هیچ جوره توجیه پذیر نیست برایم، نه غفلت من و نه این سرعت تو در رشد کردن. ****************************************************************...
21 آذر 1392

خانواده ی ما در آینده

    اینم پوستر جدیدیه که به منظور هشدار کاهش جمعیت در سطح شهر نصب شده و دیروز میثم تو سایت رجا نیوز نشونم داد و گفت عکس خانواده ما در چند سال آینده ست ایشالا خخخخخخخخخخخخخ ************************************************************* تو این عکس دومی منم هستم  تو عکس اول موندم خونه و بچه کوچولوها رو نگه داشتم و بابامیثم بچه های بزرگتر رو برده گردش     ...
16 آذر 1392

تولد زری مامان

سیزده آذر سالگرد تولدم بود و بهونه شد تا دوباره دور هم جمع بشیم و جشنی بگیریم. امسال دو تا تولد داشتم که تولد اول رو خونه ی مامان شعله گرفتیم و تولد بعدی رو خونه ی خودمون به اتفاق دو خانواده. مامان ثریا و بابا ناصر با عمه و عمو حمید از تبریز برگشتن و با همه خستگیشون لطف کردن و اومدن تولدم .   این کیک تولد اولمه تو خونه ی مامان وبابام( هیچ کدوم کیکام روش شمع عدد نبود، عمراً بدونید چند سالم شد، خودم هم محاسبه نکردم و نمی خوام بکنم )   این عکسا هم تولد دومی تو خونه ی خودمون   ...
16 آذر 1392

جلد دفترچه بیمه

اینم جلد دفترچه بیمه ی گل پسرا که بابا میثم درست کردن البته قابل ذکره که به زمینه ی کاری بابایی مربوط میشه و اختراع بابا محسوب نمی شه عذر می خوام که همه رو کنجکاو کردم و جای سوال ایجاد کردم ...
16 آذر 1392

پرفسور مرندیان

پریروز مجدد محمدصدرا رو بردم پیش پرفسور مرندیان و نظر دکتر قبلی رو بهش گفتم. و دکتر گفتن نه نیازی به سونوگرافی هست، نه آلرژی به مواد غذایی داره. فقط و فقط فراورده های گاوی رو نباید بخورم تا نی نیم دلش خوب بشه. حالا غیر از باد هوا می تونم یه سری چیزها رو میل کنم شکر خدا --دکتر از دیدن جلد دفترچه بیمه ی محمدصدرا خیلی خوششون اومد و به ابتکار بابا میثمش آفرین گفتن و خنده ی ملیحی هم فرمودن-- ...
12 آذر 1392

سورپرایز عمه سارا جون

اینم عکسایی که عمه سارای مهربون تو نظر پست قبلی برامون فرستاده بود و کلیییییییییی سورپرایزمون کرد جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ عاشقتم ساراجونم عکس عمه سارا و مهدیار و عمو حمید مهدیار و مامان ثریا و بابا ناصر         ...
11 آذر 1392

اولین سفر

اولین تعطیلات آخر هفته ی ماه آذر محمد صدرا اولین سفرش رو به همراه خانواده تجربه کرد و خدا رو شکر مثل داداشیش خوش سفر بود. پنج شنبه صبح چهارتایی عازم شدیم و رفتیم شمال پیش مامان ثریا و باباناصر و جای عمه سارا و عمو حمید رو یه عالمه خالی کردیم. اینم مهدیار که هر جا بره یه تیکه چوب پیدا می کنه و باهاش سرگرمه ...
10 آذر 1392

آلرژی

این دیگه چه مدلشه چند وقت پیش که به خاطر دل دردای کولیکی آقا کوچیکه از خوردن هرگونه لبنیات منع شدم و حالا یک هفته ای می شه که بیرون روی داره و امروز که بردمش دکتر رژیمم رو بیشتر کرد و گفت که چهار مغز و کاکائو و ادویه جات رو هم علاوه بر لبنیات نخورم. یعنی رسماً دیگه با اکسیژن هوا باید زنده باشم و به نی نی شیر بدم . ماه بعد هم باید تست آلرژی بشه تا مشخص بشه به چیا حساسیت داره.   ...
9 آذر 1392

بزرگ و بزرگوار

الهی درد دوتاتون به ســـــــــــــــــرم، عزیزای دلم   الهی من فدای این داداش بزرگه بشم که این روزا خیلیییییییییی بزرگ شده و مسئولیت پذیر با آرامش صدرا رو بهش می سپرم و داداشی مهربون ازش مراقبت می کنه و قربون صدقه ش می ره و من دلم براش غش می ره که اینقدر فهمیده ست. چند روز پیش خیلی گرسنه ش بود و داشتم براش غذا گرم می کردم که محمد صدرا بیدار شد و شروع به گریه کرد، مهدیار هم با عجله اومد و گفت مامانی داداشم بیدار شده و وقتی دید من هنوز مشغول کارم هستم با عصبانیت گفت: مامان الان باید به من غذا بدی یا اینکه به داداشم برسی؟؟؟؟ و هیچی دیگه من رسماً فداش شدم از اینهمه بزرگواریش که داداش کوچولوش رو درک میکنه ...
9 آذر 1392